جدول جو
جدول جو

معنی تاب دادن - جستجوی لغت در جدول جو

تاب دادن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تاب دادن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تاب دادن
((دَ))
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن
تصویری از تاب دادن
تصویر تاب دادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شتاب دادن
تصویر شتاب دادن
Accelerate, Quicken
دیکشنری فارسی به انگلیسی
त्वरित करना , तेज़ करना
دیکشنری فارسی به هندی
يسرّع , عجّل
دیکشنری فارسی به عربی
לְהָאֵיץ , להאיץ
دیکشنری فارسی به عبری
เร่ง , เร่งความเร็ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
ত্বরান্বিত করা , দ্রুত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تیز کرنا , تیز کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آفتاب دادن
تصویر آفتاب دادن
آفتاب دادن جامه را گستردن آن در آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
پیچیده شده، بافته شده
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب داده
تصویر تاب داده
پیچیده، به هم بافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تا دادن
تصویر تا دادن
دولا کردن، خمیده کردن، عمل کردن، رفتار کردن، تا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادب دادن
تصویر ادب دادن
تعزیر تنبیه تربیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاش دادن
تصویر پاش دادن
پراکنده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشت زبانزدی در منگیا (قمار) و ورزش نوبت خود را در قمار بحریف دادن، در بازیهایی مثل والیبال و فوتبال توپ را بهمبازی خود رد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار